سرِشونُ گُول مالیدم

ساخت وبلاگ

کلاس دوم دبیرستان بودم ( سال 1362  ) . می‌خواستم بِرم جبهه . دوتا برادر داشتم که هر دوی اُونا هم جبهه بودن .

با خواهش و التماس ؛ بابامُ راضی کردم . می‌دونستم سِنم کمه و اعزامم نمی‌کُنن . به خاطر همین دوتا عکس و فتوکپی شناسنامه‌ی داداشم ُ برداشتم ؛ رفتم اعزام نیرو . برگه‌ی اعزام ُ گرفتم . فکر کردم سرشون ُ گول مالیدم ؛ موقع خداحافظی بهِم گفت : از قول من داداشِتو سلام برسوُن ولی مواظب باش به جای او شهید نشی  ها !

یک پلاک از جنس تخریبچی...
ما را در سایت یک پلاک از جنس تخریبچی دنبال می کنید

برچسب : سرِشونُ, نویسنده : bplak4 بازدید : 64 تاريخ : جمعه 10 آذر 1396 ساعت: 17:03