چطوری اومدم واحد تخریب

ساخت وبلاگ
 

سرم را بالا کردم مردی سیه چرده با ریشی یک دست در کنارمان ایستاده بود و نظاره گر همه ما بود که از مشهد اعزام شده بودیم ، نشسته و آماده برای تقسیم شدن . کی راننده هست .چند نفری گفتند من . مردد بودم برای اولین بار بود با رضا و اصغر که بعد ها در تپه شهدا مانده و چند ماه بعد پیکرمطهرشان آمد جبهه آمده بودیم . لبخند های اون مرد که بعد ها فهمیدم محمد بهاری هست بد جوری مشقولم کرده بود که ناگهان صدا آمد کسانی که می خواهند تخریب چی بشن جای این آقا . به اصغررئیسیان گفتم بیابریم تخریب گفت چیه برای شهادت عجله داری و رضا امیدوارلبخند زد و گفت توی گردان بهتره همه هستند و دور همیم بی اختیار و ناگاه بلند شدم و گفتم من میرم تخریب و در کنار دیگران ایستادم . فکر کنم لندکروز بود که آمد دنبالمان . از تیپ بیرون آمدیم توی هوای بهاری کردستان تجربه دیگری را در پیش داشتیم

 

نمی دانم شب اول بود یا شب دوم نصف شب خشم شب زده شد با تیر اندازی و انفجار همه ریختیم بیرون هنوز صداهای سجاد توی گوشم هست همه بیرون، همه پوتین هارا پوشیده و بیرون شدند اما من پوتین هامو گم کرده بودم هرجا کشتم پیدا نشد صدای مربیان بلند تر و صدای تیر اندازی بیشتر می شد. یک جفت پوتین آماده کناری بود پوشیدم اما این پوتین خیلی زیادی بزرگ بود اما چاره ای نبود در صف ایستادم اما معلوم بود تله ای در کار هست همه به صف شدیم صدا آمد کی پوتین خودش پاش نیست سکوت کردم دوباره صدا زدند کی پوتین خودش پاش نیست باز سکوت . توی اون همه آدم و توی تاریکی نمی دانم چطوری مچ منوگرفتند باخنده همه آمدند جای من و پوتین را در آوردند مشخص بود بزرگترین پارا او داشت .

 

خشم شب توی چادر دیده بودم اما توی ساختمان اصلا فکرش را نمیکردم خوب مشخص شد توی ساختمان شب هم امنیت استراحت درست حسابی نیست گوشه های ساختمان را وارسی کردم دوستان جا پهن کرده بودند جای درست حسابی پیدا نشد ناگاه جرقه ای در ذهنم زد کار عالی و بی نقصی بود ایوالله به فکر. نه پوتین گم می شد و نه اون رتیل های بد قیافه دوربرت نمی آمدند این ساختمان هم که نوسازه وکسی از دستشویی های داخل اصلا استفاده نکرده 

فردا چند تا مقوا گیر آوردم داخل چاه دستشویی را پر کردم بعد یه پلاستیک پهن کردم و خاک اوردم و سنگ دستشویی را هم سطح کردم دوتا پتو که پهن کردم عالی شده بود . جان یه اتاق اختصاصی یه پتو اویزون کردم شد در اتاق . فقط موند لامپ، بد جوری لامپ 200 توی مسجد ثیپ چشمک زده بود توی یه دستشویی لامپ دویست چه می کنه . اتاق آماده شده بود ، یه روز یه نفر بدون در زدن وارد شد سلام کرد و گفت تنهایی گفتم بله گفت منم بیام جای تو . دیدم یه دوست اگه داشته باشم بهتره از اونجا بود توی دستشویی یه هم اتاق پیدا کردم

 

راوی:تخریبچی، مهدی عرفانیان ، مشهد

یک پلاک از جنس تخریبچی...
ما را در سایت یک پلاک از جنس تخریبچی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bplak4 بازدید : 74 تاريخ : دوشنبه 3 آبان 1395 ساعت: 13:42